دختر رز

دختر رز

خوشبختی از آن اوست که به دیگران خوشبختی بخشد...
دختر رز

دختر رز

خوشبختی از آن اوست که به دیگران خوشبختی بخشد...

ستاره شناس

 

من و دوستم مرد کوری را دیدیم که در سایه ی معبد تنها

نشسته بود.دوستم گفت:«ببین ،این داناترین مرد سرزمین ماست.»

...آنگاه من از دوستم جدا شدم و به سوی آن مرد رفتم و سلام کردم؛

کمی با هم صحبت کردیم بعد من گفتم :«می بخشید می پرسم ؛

ولی شما از کی کور شدید؟»

_«من کور به دنیا آمده ام.»

گفتم:« چه رشته ای از دانش را دنبال می کنید؟»

گفت:«من ستاره شناسم .»

 انگاه دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت :«من همه ی خورشید ها و

 ماه ها و ستاره ها را این جا رصد می گیرم...».... .. .. ...

دهش

 

 

... . .. . ...  و مگر ترس از نیاز همان نیاز نیست؟

آیا  ترس از تشنگی هنگامی که چاه پر از آب است ، چیزی بجز تشنگی سیراب نشدنی ست؟

 

هستند کسانی که از بسیاری که دارند اندکی می دهند _ آن هم برای نام، و این خواهش پنهان ، بخشش آنها را آلوده می کند.

 

 ... . . و هستند کسانی که اندکی دارند و همه را می دهند......

این کسان به زندگی و برکت زندگی باور دارند ، و دستشان هرگز تهی نمی شود.....

 

هستند کسانی که با شادی می دهند ، و پاداش آنها همان شادی ست.

 

......و هستند کسانی که می دهند و از دادن دردی نمی کشند ، حتی شادی هم نمی خواهند و

در انتظار ثواب هم نیستند ؛. . ..

         این ها چنان می دهند که در آن دره ی دوردست بته ای عطر خود را در فضا می پراکند...

  با دست این آدمهاست که خداوند سخن می گوید ، و از پس چشم اینهاست که خداوند به زمین لبخند

می زند....

 

 

       دهش در برابر خواهش نیکوست ، اما دهشِ بی خواهش و از روی دانش بسی نیکو تر است ؛

و آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی ؟

هرچه داری یک روز داده خواهد شد....؛

             پس همین امروز بده ،تا فصل دهش از آن تو باشد ،نه از آن میراث خوارانت .......

 

 

تو بارها می گویی : «می دهم ، اما به کسی که لیاقت داشته باشد .»

....باید بگویم درختان باغ تو چنین نمی گویند ، و گوسفندان و بره ها هم .

این ها می دهند تا زندگی کنند ، اگر ندهند می میرند.....

.. . . . ... بی گمان آن کسی که سزاوار دریافت روز ها و شب های خود باشد ،سزاوار بخشش تو هم هست....

 

                                            *****************

 

الان که دارم اینا رو می نویسم  دارم از گریه می میرم ...... یه آهنگ غمگین (یه آهنگ قدیمی از شادمهر به اسم ستاره) گذاشتم تو گوشم بلکه یه ذره آروم بشم.... هر وقت وضع خیلی خرابه این آهنگو گوش می دم یه ذره بدبختی هامو یادم میره .... . . .. . .ببخشید نتونستم بقیه ی حرفای جبران جون رو براتون بذارم...

دوست من

ای دوست من,من آن نیستم که می نمایم.

نمود پیراهنی ست که به تن دارم و آن من که در من است, ای دوست ؛ در خانه ی خاموشی ساکن است

و تا ابد همان جا می ماند ؛ ناشناس و درنیافتنی ...

من نمی خواهم هرچه می گویم باور کنی و هرچه می کنم بپذیری _زیرا سخنان من چیزی جز صدای

اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل آرزو های تو نیستند....

هنگامی که تو می گویی "باد به سمت مشرق می وزد" من می گویم "آری به سمت مشرق می وزد"؛

زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه ی من در بند باد نیست و در بند دریاست.

تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی , و من هم نمی خواهم که تو دریابی.می خواهم در دریا تنها باشم...

دوست من ,وقتی نزد تو  روز است  نزد من شب است ؛با این همه من می گویم  روز است : زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بالهایم را بر ستارگان نمی بینی_و من هم نمی خواهم که ببینی.

می خواهم با شب تنها باشم...

هنگامی که تو به آسمان خودت پر می کشی من به دوزخ خودم فرو می روم اما هنگامی که صدایم می کنی به تو پاسخ می دهم  _ چون نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی .شعله اش چشمت را می سوزاند و مشامت را آزار می دهد. و من دوزخم را بیشتر از آن دوست دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی.می خواهم در دوزخم تنها باشم...

تو به راستی و درستی و زیبایی مهر می ورزی, و من از برای خاطر تو می گویم این چیز ها خوبند ولی در دل خودم به مهر تو می خندم ؛گرچه نمی خواهم تو  خنده ام را ببینی.میخواهم تنها بخندم...

 

. ... .  . ..  .. .... . . دوست من :تو خوب و دانا و هشیار هستی ,و من هم با تو عاقلانه سخن می گویم......اما در حقیقت من دیوانه ام. ولی دیوانگی ام را می پوشانم. چون می خواهم تنهایی دیوانه باشم.... .. . . . .. . . . .  ... . .. . . . . .دوست عزیزم؛تو دوست من نیستی ,ولی من چه طوری اینو بهت بفهمونم؟ راه من راه تو نیست,گرچه با هم می رویم . .دست در دست.... .. .. .. . .. .. . .. .. . .. . . .. . .        . 

 

                                          *******************

 

 

 

           

                                <v:imagedata o:title="shadmehr02" src="file:///C:DOCUME~1AdminLOCALS~1Tempmsohtml1

سلام,

یه یادداشت از جبران خلیل جبران:

 

 

                                 ........جام یکدیگر را پر کنید,اما از یک جام ننوشید.

با هم برقصید و شادی کنید,ولی یکدیگر را تنها بگذارید:

همانگونه که تارهای ساز تنها هستند,با آن که از یک نغمه به ارتعاش در می آیند.

دل خود را به یکدیگر بدهید , اما نه برای نگه داری.

زیرا که تنها دست زندگی می توانددل هایتان را نگه دارد.

در کنار یکدیگر بایستید,اما نه تنگاتنگ:

زیرا که ستون های معبد دور از هم ایستاده اند ,

و درخت بلوط و درخت سرو در سایه ی یکدیگر نمی بالند....