دختر رز

دختر رز

خوشبختی از آن اوست که به دیگران خوشبختی بخشد...
دختر رز

دختر رز

خوشبختی از آن اوست که به دیگران خوشبختی بخشد...

۶ تا متن قشنگ

سلام دوستان.

اینم یه سری متن های قشنگ و کوتاه:

 

 

********************

 

1

زاهدی یک سال تمام روزه گرفت و هر هفته تنها یک بار غذا خورد. پس از این ریاضت، از درگاه خداوند خواست که معنای حقیقی یک بند از کتاب مقدس را به او بنمایاند.

هیچ پاسخی نگرفت.

به خود گفت: چه وقت تلف کردنی!این همه از خود گذشتگی کردم؛ و خداوند حتی پاسخم را نداد...بهتر است از این منطقه بروم و راهبی را بیابم که معنای این بند را بداند.

در همان لحظه فرشته ای ظاهر شد و گفت:

این دوازده ماه روزه داری، فقط برای این بود که به خودت بقبولانی که بهتر از دیگرانی؛ و خداوند به انسانی مغرور پاسخ نمی دهد. اما وقتی فروتن شدی و از دیگران کمک خواستی، خداوند مرا فرستاد.

و سپس آنچه را می خواست بداند، برایش توضیح داد.

 

 

*******************

 

2

شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه

 می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم...

رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد...تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.

اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.

گفت: آمده ام به تو کمک کنم.

مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی... من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.

و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است....

 

 

*******************

 

3

پولس رسول دررساله خود به قرنتیان، به ما می گوید که نرمی، یکی از ویژگی های مهم عشق است.

بیایید هرگز از یاد نبریم: عشق لطافت است... یک روح سخت، اجازه نمی دهد خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد...

استاد در جاده باریکی در شمال اسپانیا سفر می کرد، که مردی را دراز کشیده در بستر گلها دید.

استاد پرسید: این طوری گلها را له نمی کنی؟؟؟

مرد پاسخ داد: نه، سعی دارم اندکی از لطافت گلها را جذب کنم...

 

 

*******************

 

4

حوا در بهشت قدم می زد که مار به او نزدیک شد و گفت:

-این سیب را بخور.

حوا که درسش را از خداوند آموخته بود، قبول نکرد.

مار اصرار کرد: این سیب را بخور. چون باید برای شوهرت زیباتر شوی.

حوا پاسخ داد: نیازی ندارم؛ او که بجز من کسی را ندارد...

مار خندید: البته که دارد.

حوا باور نمی کرد. مار او را به بالای یک تپه، به کنار چاهی برد.

-آن پایین است، آدم  او را آنجا مخفی کرده.

حوا درون چاه نگاه کرد و در آب چاه بازتاب تصویر زن زیبای را دید. و سپس سیبی را که شیطان به او پیشنهاد می کرد، خورد...

 

*****************

 

هنگام گلوله باران وحشیانه تولون، ناپلئون جوان مثل ژله از شدت ترس به خود می لرزید. سربازی او را به این حال دید، به هم قطارانش گفت: نگاهش کنید، دارد از ترس می میرد.

ناپلئون پاسخ داد: بله می ترسم. اما به جنگیدن ادامه می دهم. اگر یک دهم من می ترسیدید، خیلی وقت پیش فرار کرده بودید.

استاد می گوید: ترس نشانه ترسو بودن نیست، کسی که با وجود ترس، به راه خود ادامه می دهد، شجاعت خود را ثابت می کند.

 

 

*********************

5

مرد پلیدی، درآستانه مرگ، کنار دروازه ی دوزخ به فرشته ای برمی خورد.

فرشته به او می گوید: فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی، و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.

مرد به یاد می آورد که یک بار، هنگامی که در جنگلی راه می رفت، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.

فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید. تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمی گردد و آنها را هل می دهد. در همین لحظه، تار پاره می شود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمی گردد...

صدای فرشته را می شنود که: افسوس، خودخواهی ات تنها کار خوبی را که انجام داده بودی، به پلیدی تبدیل کرد...

 

 

*******************

 

6

شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد استاز ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند.

دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.

همان شب به قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.

شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.

اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.

استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.

ON ART

هنر ملت ها:

 

هنر مصریان علوم غریبه است.

هنر کلدانیان حساب است.

هنر یونانیان تناسب است.

هنر رومیان تقلید است.

هنر چینی ها آداب معاشرت است.

هنر هندو ها سنجیدن خیر و شر است.

هنر یهودیان ویرانی است.

هنر اعراب در یادآوری گذشته ها و اغراق است.

هنر پارسیان در عیب جویی است.

هنر فرانسوی ها در کلک و تردستی است.

هنر انگلیسی ها در تحلیل و قیافه حق به جانب گرفتن است.

هنر اسپانیایی ها در تحجر است.

هنر ایتالیایی ها در قشنگی است.

هنر آلمانی ها در جاه طلبی است.

هنر روس ها در غم و غصه است.

 

                         **********************

 

هنر زمانی آغاز شد که انسان خورشید را با سرود حق شناسی ستود.

 

هنر گامی ست از شناخته ها به سوی ناشناخته ها.

 

هنر همه ی انسانهای روی زمین عاشق شدن است...

Level 2

 

 

استاد با مرید محبوبش ملاقاتی کرد و از او پرسید پیشرفت روحانی اش

چگونه بوده است؟... مرید پاسخ دادکه اکنون قادر است هر لحظه ی

روحش را وقف خداوند کند ...

استاد گفت: خوب ، پس تنها چیزی که مانده ، بخشیدن دشمنانت است .

مرید با تعجب به استادش نگاه کرد :

- اما لازم نیست ، من هیچ سوء نیّتی به دشمنانم ندارم.. . . .  .   .   .

استاد پرسید : فکر می کنی خداوند به تو سوء نیّت دارد؟

مرید پاسخ داد : البته که نه !

- اما هرروز از او تقاضای بخشش می کنی، مگر نه؟ با دشمنانت همین

کار را بکن، هرچند سوء نیّتی به آنها نداشته باشی.کسی که می بخشد،

درحقیقت قلب خودش را می شوید و معطر می کند... . . .  .  .  .

ROMEO & JULIET

ROMEO & JULIET

 

اولش زیاد جالب نیست ولی وسطاش قشنگ می شه پیشنهاد می کنم حتما بخونینش

البته  من نمی خواستم نمایشنامه شو بخونم ولی به خاطر عکس روی

جلدش! تشویق شدم برم سراغش..... .. . . .

 

 

* بخشایی از حرفای  ROMEO   با پسرعموش   BENVOLIO, وقتی

که تازه عاشق شده بوده ::

 

   BENVOLIO: Good morning, cousin.

* ROMEO: Is it still so early?

   BENVOLIO: It's only about 9 o'clock.

* ROMEO: Ah, sad hours pass slowly…

   BENVOLIO: yes, but what sadness makes your hours long,

                    Are you in love?

* ROMEO: yes, but I love a lady who doesn't love me....

                    Oh, I'm suffering more from love....

   BENVOLIO: I'm very sorry that you're so unhappy.

                    Tell me, who are you in love with?

* ROMEO: I love a beautiful woman called Rosaline.

                    But she isn't interested in me...!

   BENVOLIO: Listen to me __ forget about her.

* ROMEO: Oh, tell me how I can forget about her?

   BENVOLIO: Use your eyes; look at other beautiful women.

* ROMEO: If I compare other beautiful women with her,

                    I only think about her more...

   BENVOLIO: I can teach you how to forget her...

* ROMEO: Another woman more beautiful than my love...?

                    There has never been anyone more beautiful in the world.

                    I'll go to the party, but not to compare my love, Rosaline

                    to the other beautiful women, O...Only to see Rosaline...

                                         

                                         **************************

!!!

دهش

 

 

... . .. . ...  و مگر ترس از نیاز همان نیاز نیست؟

آیا  ترس از تشنگی هنگامی که چاه پر از آب است ، چیزی بجز تشنگی سیراب نشدنی ست؟

 

هستند کسانی که از بسیاری که دارند اندکی می دهند _ آن هم برای نام، و این خواهش پنهان ، بخشش آنها را آلوده می کند.

 

 ... . . و هستند کسانی که اندکی دارند و همه را می دهند......

این کسان به زندگی و برکت زندگی باور دارند ، و دستشان هرگز تهی نمی شود.....

 

هستند کسانی که با شادی می دهند ، و پاداش آنها همان شادی ست.

 

......و هستند کسانی که می دهند و از دادن دردی نمی کشند ، حتی شادی هم نمی خواهند و

در انتظار ثواب هم نیستند ؛. . ..

         این ها چنان می دهند که در آن دره ی دوردست بته ای عطر خود را در فضا می پراکند...

  با دست این آدمهاست که خداوند سخن می گوید ، و از پس چشم اینهاست که خداوند به زمین لبخند

می زند....

 

 

       دهش در برابر خواهش نیکوست ، اما دهشِ بی خواهش و از روی دانش بسی نیکو تر است ؛

و آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی ؟

هرچه داری یک روز داده خواهد شد....؛

             پس همین امروز بده ،تا فصل دهش از آن تو باشد ،نه از آن میراث خوارانت .......

 

 

تو بارها می گویی : «می دهم ، اما به کسی که لیاقت داشته باشد .»

....باید بگویم درختان باغ تو چنین نمی گویند ، و گوسفندان و بره ها هم .

این ها می دهند تا زندگی کنند ، اگر ندهند می میرند.....

.. . . . ... بی گمان آن کسی که سزاوار دریافت روز ها و شب های خود باشد ،سزاوار بخشش تو هم هست....

 

                                            *****************

 

الان که دارم اینا رو می نویسم  دارم از گریه می میرم ...... یه آهنگ غمگین (یه آهنگ قدیمی از شادمهر به اسم ستاره) گذاشتم تو گوشم بلکه یه ذره آروم بشم.... هر وقت وضع خیلی خرابه این آهنگو گوش می دم یه ذره بدبختی هامو یادم میره .... . . .. . .ببخشید نتونستم بقیه ی حرفای جبران جون رو براتون بذارم...